خسرو معتضد:
چند ساعتی هم به مدرسه و مکتب و
آموزشگاه و دانشکده رفته ان شاءا... صاحب تحصیلات عالیه و حتی دکتر و فوق
دکتر و مهندس شوند و سر فرصت باسواد و تجارب کافی در خدمت دولت قرار گیرند و
لابد بیست سال طول خواهد کشید که این اتفاق فرخنده روی دهد!اول تخصص، سپس استخدام
در اخبار جراید خواندم از حدود 450 هزار نفری که در سالهای نزدیک گذشته به استخدام دولت درآمده بودند اغلب فاقد تحصیلات عالی و متخصص بودهاند و لابد قرار بوده در طول سالهای خدمت، ضمن ساعات کار روزانه، ...
من بسیاری از این نو دولتیان را دیدهام که حتی نام مرا هم صحیح نمیتوانند بنویسند: معتضد را موتازد، متعضد، منتظرد، موتعضد نوشتهاند. قرائت را قراعت و قواعد را قواهد نوشتهاند. در امور، اطلاعات و بصیرتی ندارند و نامه و حتی گزارش ساده نویسی برایشان عذابی الیم و کاری نشدنی است براستی چگونه میتوان چنین کسانی را کارشناس نامید؟ من هیچ ایرادی ندارم که جوانان باید نان بخورند و یک راه نان خوردن هم خدمت در دولت است که درگذشتههای دور کارمند دولت یا بانک ملی یا عضویت در نیروهای مسلح؛ افتخاری بود و نام و ابهتی داشت و پدران و مادران دخترهای دم بخت به خواستگاری که حقوق بگیر دولت، حقوق و مزایای مرتب، بازنشستگی و مزایای دیگر داشت به طیب خاطر و با خوشحالی زن میدادند.
در حالی که امروزه ازدواج به یک معامله مجازی تبدیل شده که روی مدار سکههای طلا و چند سکه در ازای یک دختر میچرخد و کارمند دولت هیچ ابهتی ندارد و یک دلال به او رجحان دارد. زیرا همه دخترها خود را جای دختر فرمانفرما و وثوق الدوله و حاجی امین الغرب میلیونر میگذارند و خانوادههای صاحب دختر انتظار دارند یک جوان تازه به چرخ زندگی رسیده دارای آپارتمان و خانه شخصی، اتومبیل، چند صد میلیون پول در بانک و احتمالاً یک ویلای کوچک کنار دریا یا در جنگل نور باشد. و زرنگ و پولآور باشد و راههای کسب آن مهم نیست.
به هر ترتیب در دنیای امروز تخصص و دانش حرف اول را میزند. شرکت بیل گیتس نرمافزاری میرسازد که 80 دلار خرج وسایل آن میشود 500 دلار در بازار میفروشد.
در طول سالهای گذشته که همواره عدهای استخدام میشدند و بعد میرفتند دیپلم و فوق دیپلم و لیسانس و فوق لیسانس و دکتری میگرفتند و گاه جعلی از آب درمیآمد؛ گهگاه سر و کار من به یکی از وزارتخانهها میافتاد. دو جوان که در آن اداره مسؤولیت مشترک داشتند و باید جوابگوی حدود صد نفر دویست نفر در طول روز باشند، یکی در میان و گاهی هر دو در تمام ساعات پیش از ظهر در محل کار تشریف نداشتند و رفته بودن مدرک تحصیلی بگیرند. من چند باری گذرم به آن اداره افتاد که تازه کار فرهنگی داشتم. هیچ کدام از این سرو ران و شاخه شمشادها در ادارهای که از آن حقوق میگرفتند تشریف نداشتند و میگفتند دانشگاه تشریف بردهاند. من که طبعاً آدم کنجکاو و فضولی هستم پرسیدم: حضرات تدریس میفرمایند؟ اندیشیدم شاید دانش و مدرک این دو جوان که وجناتشان خیلی عادی و ابتدایی بود به حدی است که دانشگاههای کشور به وجود ذیجودشان نیاز دارد. بعد معلوم شد خیر دانشگاه نمیروند، یک آموزشکده میروند که فوق دیپلم بگیرند، بعداً هم در ساعات اداری و با تضییع اوقات مردم و استفاده نابجا از حقوق دولتی الحمدلله لیسانس هم گرفتند و دیگر به فوق لیسانس و دکتری و فوق دکتری نرسیدند و در یکی از تغییر دولتها عذرشان را خواستند و بعد از چند سال باز برگشتند و به جان مردم افتادند و تا میتوانستند مردم آزاری کردند و خوشبختانه باز هم در یکی از تغییرات تشریفشان را بردند و گویا در بخش خصوصی ثروت اندوزی میکنند و از تجارب خویش، خلق ا... را مستفید و مستفیض میفرمایند. کسی نمیگوید افراد کم سواد استخدام نشوند، اما در مشاغل مرتبط و ابتدایی که کم کم آموزش ببینند و یاد بگیرند. بعضی در جراید مینویسند دوره بازنشستگی را نزدیکتر کنند که جوانان بیکار جانشین کارمندان فعلی که 20 تا 25 سال سابقه دارند بشوند، اما آیا میتوان امور حساس اداری، مالی، مهندسی، فنی را به دست یک جوان بیتجربه سپرد؟
آخر بدون آموزش کافی چگونه میتوان هر فردی را پشت میز نشاند؟ چند روز پیش در کتابی درباره روابط ایران و انگلستان میخواندم سرآنتونی شرلی و دو برادر جوانترش، رابرت و توماس که حدود چهار صد سال پیش به ایران آمدند (آنان جاسوس نبودند. به علت گرایش به مذهب کاتولیک مورد غضب دولت انگلستان بودند که مذهب رسمی آن انگلیمان= پروتستان بود) برادر بزرگتر دانش آموخته دانشگاه آکسفورد بود و برادران جوانترش تخصص نظامی داشتند و سروان توماس پاول که جزو هیأت آنان بود توانست با کمک هفتاد تن متخصص فرنگی و ایرانی برای ارتش ایران سیصد عراده توپ و شصت هزار تفنگ بسازد. ملاحظه میفرمایید حدود چهار صد سال پیش دولت ایران در استخدام متخصصان باسواد برای انتقال دانش فنی و تجربه آنها به کشور میکوشید.
من بسیار تجربه کردهام بسیاری از کسانی که در مسایل حساسی باید ابراز کفایت و ابراز نظریه بکنند فاقد معلومات و تخصص و تجارب کافی در کار خود هستند. باور کنید بعضی از آنان فرق بین نویسنده و مؤلف را با ناشر نمیدانند. مثلاً از نویسنده و مؤلف انتظار دارند در قبال حق التألیف ناچیزی که به او میدهند خود، کتاب را حروفچینی، صفحه بندی، دیزاین، لیتوگرافی، طبع و صحافی کرده تحویل آنان بدهد! من خود دچار افرادی از این جور آدمها شدهام. این است که با احتیاط پیشنهاد تهیه و نگارش و تألیف کتاب برای سازمانی را انجام میدهم، زیرا اطلاعات حضرات در حداقل است و وقتی از من میخواهند کتابی بنویسم انتظار دریافت نسخه چاپ و تجلید شده آن را دارند و از سلسله مراحل تهیه یک کتاب بیخبرند.